ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

جیغ جیغو خانوم

سلام عزیز دلم از دیروز شروع کردی به در آوردن صدای جیغ گونه همون سر و صداها و حرف زدن های قبلیت رو با یه صدای نازکتر مثل جیغ انجام میدی. دیروز از همون صبح که بیدار شدی اینجوری سر و صدا  در آوردی اولش من فکر کردم میخوای گریه کنی و بهونه میگیری ولی بعدش دیدم نخیر خانوم تقلید صدا شدن. الهی مامان به فدای اون صدا و ادا و اطوارهات جیگگگگگگگرم ...
14 اسفند 1390

100 روزگی

عزیز دل مامان 100 روزگیت مبارک.انشالله سلامت و شاد 100 ساله شی.چه زود گذشت 100 روز با تو بودن.عزیزم  تو همین مدت کم کلی وابستت شدیم هم من و بابایی و هم هر کسی که یه بار دیدتت. اصلا انگار قبل از تو زندگی ای وجود نداشت و همش با ما بودی عزیز دل مامان.هر روز و هر لحظه بیشتر و بیشتر از قبل عاشقت میشیم مامانی.تموم لحظه های با تو بودن ریباست و وصف لذتش نا محدود و وصف ناپذیر.دلم برات صعف میره وقتی تو چشام خیره میشی و سر و صدا در میاری و ااااااااو اووووووووو و قه قوووووو میکنی .بعضی وقتا اینقدر این صداها رو کشش میدی که معلومه میخوای همین طور باهات حرف بزنیم و بازی کنیم.بعضی وقتا هم آروم و کوتاه و لوس صدا در میاری که اونوقته که مامان به بابا میگه...
11 اسفند 1390

مهمونای ترنم

  دیر نوشت روز پنج شنبه 20 بهمن 90 و در شب میلاد حضرت محمد(ص)(که سالروز قمری عقد مامان و بابا هم هست) ترنم جون ما چند تا مهمون کوچولو داشت که همشون از خودش بزرگتر بودن.چند تا از دوستای دوران دانشجویی بابا که الان باهاشون رفت و آمد خانوادگی داریم که قراره به اونا  بگی عمو و به خانوماشون زن عمو با کوچولوهاشون اومدن خونمون.به مناسبت تولد شما خانوم گل برا شام دعوت بودن(بعد از 2 ماه و اندی).سوپ و پلو رو مامان درست کرد با سالاد و برا خورشتش هم بابایی از بیرون جوجه کباب و کوبیده گرفت.در کل شب خوب و متفاوتی بود کوچکترین عضو شما بودی با 2 ماه و 20 روز سن.خیلی خانوم بودی و جیکت در نیومد.با دقت تمام به همه و مخصوص...
9 اسفند 1390

هفته اول اسفند 90 به روایت تصویر(1)

سلام دخمل طلای خودم وقتی از خواب پا میشی اول یکم تو جات با عروسکت بازی میکنی(البته بهتره بگم کشتی میگیری) خوابت میومد و اذیت میکردی گذاشتم تو کالسکت تو هم یه وری شدی و همونجور مظلوم مظلوم مامانو نیگا میکنی انگار نه انگار قبلش خونه رو گذاشته بودی رو سرت با داد و هوار و گریه. گیره و دستبند جدید مبارگ جیگمل مامان   دیشب رفتیم خونه مامان بزرگ.مامان بزرگ برات یه ست 3 تیکه بنفش بهاره و عمو هم یه شلوار 6جیب سرمه ای برا عیدیت گرفتن.دستشون درد نکنه .پوشوندیمشون و ازت عکس هم گرفتیم ولی هم یه کوچولو نور عکسا خوب نیست و هم اینکه بقیه لباساتو میبینن و برا عید تکراری میشه خوب .برا همین بعد از تعطیلات عید برات یه عالمه عسک...
9 اسفند 1390

تکامل کارای قبلیت

سلام دخمل عسل مامان .دیگه حسابی شیطون بلا شدی مامان.تو خونه هر کی راه میره با چشات تا جایی که امکان داره تعقیبش میکنی.تا یه مانعی نیاد جلوی چشای قشنگت دست بردار نیستی.وقتی تو هال میشینی تو کریرت یا تو جات دراز کشیدی وقتی مامان یا بابا از جلوت رد شن به محض دیدنشون تند و تند دست و پا میزنی و سر و صدا راه میندازی تا بیان پیشت و باهات بازی کنن.چند روزی بینیت کیپ شده بود اولین بار که خواستم برات قطره بینی بریزم همش دست و پا میزدی و تقلا میکردی. اما دفعه های بعدش راحت و آروم اجازه دادی این کارو بکنم.انگار فهمیدی راه بینیت رو باز میکنه دوربین عکاسی رو خوب خوب میشناسی و تا میبینیش بهش خیره میشی.وقتی میگیرمت جلوی آینه لبخند میزنی و بعد شروع میکنی به...
6 اسفند 1390

آغاز ماه چهارم

سلام عزیز دل مامان .پایان 3 ماهگیت و ورودت به ماه چهارم از زندگیت مبارک دیروز بازم با  بابا رفتیم خرید البته این بار شما هم بردیم ترنم جونی.شما هم خانوم بودی و اذیت نکردی.12 ظهر رفتیم و 5:30 برگشتیم.البته رفتیم خونه مامان بزرگ.عمه جون هم اونجا بود و یه دستور جدید کیک یاد گرفته بود و وقتی فهمید امروز ماهگرد ترنم جونیشه اون کیکو به این مناسبت درست کرد.کیک دارچینی با موز عمه جون و مامان بزرگ دستتون درد نکنه توضیح اینکه از بس ماچت کردن و لپاتو کشیدن لپ قرمزی شدی عزیزم مثل ..... ...
30 بهمن 1390